رسواترین آینه است
رسواتر از یک سکوت
که در تنگنای تاریک غار
اندیشه می کند
وقتی که تمام میشوی
آغاز
با شنل خاکستری اش
تمام روز را می لیسد
تقدیر
بر پیکر ت ضربه می زند
مثل صدای کفش پیرزن
برپوسته سیاه شب
پنجره را بگشا
بگذار نسیم
خاطره پرواز را
تداعی کند
کاش شب شود
روی بلندترین برج های دنیا
موهای عروسک خود را
شانه می زنم
خواستگاری ستاره هاست
و من
عروس زیبای ماه
کاش شب شود .....