و من
هرروز
با تاب تاب قاصدکها
ورق می خورم
تا برسم به یک فال
و قناری بال دار
زیر شلیک مسخره ی یک ذهن
می خندد
می نشینم کنار قوری
گویی مرگ
از پل رازقی ها گذشته است