تبسم دیر لبهای تو
حجم عمیق مرا
تف می کند
و آنگاه
من وتو
در کمپ افکار مغشوش
چادر می زنیم
و پایمان را می کشیم
دور سر زمین
وقتی
در هفت سنگ زندگیمان
صفر می شود
وقتی کاشی های منجمد خانه ام
ذهن بهاررامیخوانند
وتو
پایاب ویرایش ذهن مرا
لگد میزنی
احساس می کنم
چیزی مثل یک تکه برف
تجسم مرا
لیز می خورد