تارک کودکی ام را
به خون چشمهای تو
رنگین کرده ام
دستهای تو
میان برگهای نخل
یادآور هجوم زندگیست
تقدیر سرخ مرا
به لیموی لبهای تو
خو داده اند
مادر
نیلوی روسری ات را دوست دارم
تعظیم نارنجی باغ
روی شانه های خاک
بند میشود
نسیم
از خانه ی باد می آید
با جامه ی عروس
وغنچه غنچه لبهای کابلی
دگر حتی قناری
پای برکه ی آب
عصمت عشق و بو سه را
پای نمی کوبد
چگونه می توان باد نبود
در هنگامه ی موهای تو؟!
من خورشید کوچکی خواهم شد
در سرزمین قطبی چشمهای تو
باچرخشی هزار باره
تا تبسم قرن آشنای تو را
با کومه های برفی شب
آشتی دهم